1. یه فیلمی هست به اسم «عطر، خاطرات یک قاتل» داستان یه پسر یتیمه که حس بویایی بینظیری داره. اما یه اشکالی تو کارش هست. اونم اینه که متوجه میشه خودش هیچ بویی نداره! نمیتونم توصیه کنم این فیلمو ببینید. غم انگیز و فلسفی و طولانیه. اما یه جورایی با قهرمان داستان حس مشترکی دارم.من خودمو یه هنرمند درجه یک میدونم. نه از این بابت که کارم درسته. نه! از نظر تکنیکی اگه بخوام بگم، میلیونها سال نوری با نویسنده «خوب» شدن فاصله دارم. من از این جهت خودمو یه هنرمند درجه یک میدونم که میتونم در اکثر مواقع افکار و ایده هامو رو کاغذ پیاده کنم. از نظر من هر کسی که بتونه به نحوی ایده هاشو رو کاغذ بیاره یا به نقاشی، موسیقی، آزمایش علمی، آشپزی، ورزش و هر چیز دیگه ای حتی درد دل با دوستاش تبدیل کنه، یه هنرمند درجه یک محسوب میشه. بقیه اش، فقط تمرین در بستر مناسبه.حالا این همه رطب و یابس بافتن برای چیه؟ من چند وقت پیش به خاطر اضطرابم با روانشناسی صحبت کردم. بهم گفت وقتی میترسی بدنت چطور میشه؟ جوابی نداشتم که بدم. گفت وقتی گرسنه و تشنه ای چطور؟ جز چند تا جواب کلیشه ای، بازم حرفی برای زدن نداشتم. روانشناس بهم گفت یه دفتر بردار و احساساتت رو بنویس. و من اونجا متوجه شدم که چقدر در شناخت خودم عاجز و ناتوانم!2. هر کسی امضای مخصوص خودشو داره که نشون میده فرد تو اون فضا حضور داشته. امضای من، لیوانهای بیشمار قهوه و چایی هست که یه جایی رهاشون کردم. لیوانام روی سینک، رو میز کنار پنجره، رو میز تحریر خودم جا میمونه همیشه امضای من اینه که رسما دیوانه و شیفته قهوه ام. معمولا کمی تلخ دوست دارم. امروز از دستم در رفت زیادی شیرین شد، به زحمت قهوه مو خوردم. یا مثلا امضای من کشوی کوچیک میز تحریرم و داشبورد ماشینمونه که از شی هزار باده ناخورده...
ادامه مطلبما را در سایت هزار باده ناخورده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : yd94 بازدید : 80 تاريخ : شنبه 22 بهمن 1401 ساعت: 20:10